
























سیگار
مدتی بود سیگار میکشیدم. از کی و کجا شروع کردم نمیدانم، ولی خوب یادم است که یک روز به برادرم که دو سالی از من کوچکتر بود گفتم: « در بساطت سیگار نداری؟» و تنها وقتی به عبث بودن خواستهام پی بردم که دیدم برادرم با دهان نیمهباز و چشمان گرد، هاجوواج دارد به من...

خواب
چشمهایم را که میبندم خوابهای آشفتهی تودرتو میبینم. خواب میبینم که لبهی بام یک ساختمان بلندمرتبه نشستهام و همانطور که پاهایم با بیقیدی خاصی روی هوا تاب میخورد و بیخیال از ارتفاعی که زیر پایم است، دارم به بچههایی که آن پایین در کوچه مشغول بازی...